غزلی زیبا از بت شکن جمکران ، تقدیم به شما هموطنان عزیز
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشــــــم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همـــــچو منصور خــــریدار سر دار شدم
غم دلدار فکندست به جانم شــــــرری
که به جان آمدم و شـــــهره بازار شدم
در میخانه گشائید به رویم شـب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کـــــردم
خرقه پیر خــــــراباتـــــی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خــــود آزارم داد
از دم رنـــــد مـــی آلــــوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکــــــده یادی بـــکنم
من که با دست بت میکـــــده بیدار شدم